گسترش دانش و تجربه مهندسی

در این وبلاگ به موضوعاتی که یک مهندس مکانیک در طول زندگی شخصی و حرفه ای با آن روبه رو بوده، پرداخته شده است.

گسترش دانش و تجربه مهندسی

در این وبلاگ به موضوعاتی که یک مهندس مکانیک در طول زندگی شخصی و حرفه ای با آن روبه رو بوده، پرداخته شده است.

دنیای مهندسی، دنیای پر رمز و رازی است. در گذشته شاهد آن بودیم که هر رشته مهندسی قصد داشت با ایجاد مرزهایی، گرایش هایی را پدید آورد که تخصصی تر به حوزه های مزبور پرداخته شود. ولی با گسترش دانش، نه تنها مرزهای درون رشته ای کمرنگ شد، بلکه مرزهای برون رشته ای نیز اهمیت خود را از دست داد. هم اکنون یک مهندس نمی تواند بگوید از آن جا که در رشته من به این موضوع پرداخته نشده است، من این زمینه کاری دارای این موضوع را نخواهم پذیرفت. بنابراین شاهد هستیم یک استاد ریاضی در زمینه هوش مصنوعی فعالیت می کند. استاد مکانیک، پروژه هایی در زمینه ابررایانه انجام می دهد و ... .بنده با وجود آن که در زمینه مهندسی مکانیک مطالعه داشته ام، ولی به دلیل اشتراکات فراوان مخصوصا در سال های ابتدایی، برای سایر رشته ها هم مطالعه این وبلاگ خالی از فایده نخواهد بود. از طرف دیگر با مطالعه تاریخ مهندسی می بینیم که سایر رشته های مهندسی از پهلوی این مادر بیرون آمده اند.

سفرنامه (بخش سوم)

چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۰۶ ب.ظ

امروز بچه‌ها را اول صبح بیدار کردیم. گمان می‌کردیم دیگه صبحانه ساعت 8 آماده است. درهرصورت رفتیم به سالن صبحانه و دیدیم گارسون که انگلیسی هم نمی‌دانست با انگشتانش عدد 9 را نشان می‌دهد. من که فکر کردم میگه تا 9 دقیقه دیگه آماده است. نگو میگه ساعت 9 صبحانه آماده میشه. خلاصه بیست دقیقه به نه بود دیدیم آشپزشون اومد و همون ساعت نه صبحانه آماده شد که شامل تخم‌مرغ آب‌پز، پنیر، کره، خیار و گوجه، کالباس، نون، عسل و یه نوع مربا می‌شد. از هتل مستقیم رفتیم سمت مجسمه علی و نینو که به مجسمه عشاق نیز معروف است. علی عاشق مسلمان آذربایجانی است و نینو دختر گرجی مسیحی که طراحی مجسمه ها به گونه‌ای است که هر چنددقیقه یکبار از داخل هم رد می‌شوند. ابتدا تفریحات دریایی از جمله جت اسکی، پاراشوت و پاراگلایدر بررسی شد و قرار بر استفاده از پاراشوت شد. پس ابتدا اندکی در ساحل رفتیم و مایو پوشیدیم و تنی به آب زدیم و روی شن‌های گرم بدن خشک کردیم. البته ساحل پرسنگ و صغر آن برای شنا مناسب نبود و بعضا موج‌های سهمگینی می‌زد. پس در حد پا به آب زدن بدن تر کردیم. دوشی گرفتیم که آب بسیار خنکی داشت و آرام آرام به سمت مجسمه عشاق برای پاراشوت حرکت کردیم. قایق مشغول بود. بیست دقیقه‌ای صبر کردیم و نوبت ما شد. مسئول پاراشوت پرسید کی اول میره و بچه‌ها من را شوتیدند. جلیقه را پوشیدم و سوار شدم. با وینچ آرام آرام مرا آزاد کرد تا رفتم به اوج آسمان. فکر می‌کنم حداقل ده متر از سطح آب فاصله داشتم. چشم‌انداز جالبی از ساحل، دریا و شهر باتومی می‌شد دید. تقریبا ده دقیقه‌ای بالا بودم و آرام آرام به پایین آمدم. سپس بچه‌های دیگر. در کل حدود نیم ساعتی روی قایق بودیم که نفری 50 لاری به ازای هرنفر هزینه داشت. برج الفبا را در روز و فانوس دریایی را هم دیدیم.

باتوجه به فشرده بودن برنامه بهتر بود در این زمان به سمت دلفیناریوم حرکت کنیم که همسفران نپذیرفتند. نهایتا یک مسجد ترک در خیابان کوتایسی پیدا کردیم و نماز خواندیم و نهایتا پس از نماز، برای صرف ناهار حدود ساعت 3:30 به سمت رستوران ترکی دنیز رفتیم. این رستوران جزء سه رستوران برتر سفر ما محسوب می‌شود. من از رستورانداران و فعالان عرصه رستوران خواهش می‌کنم فقط یه سر به این رستوران بزنن تا الفبای کار حداقل دستشان بیاید. البته دلیل کیفیت آنها هم رقابت شدید هست که چندین رستوران درکنار هم در این خیابان دارند. با اینکه ساعت سه ونیم بعدازظهر بود ولی درکمال احترام با ما برخورد داشتند و چند گارسونی که بودند نمی‌گذاشتند آب در دل مشتری تکان بخورد. حال شما با رستورانهای ایران و اصفهان مقایسه کنید که ساعت سه به بعد اصلا دیگه ناهار ندارند. مطلب دیگری که مایه تاسف است عدم وجود رستورانهای بین‌المللی در ایران است. این درحالی است که در گرجستان انواع و اقسام غذاهای کشورهای مختلف مثل ترکی، عربی مثل لبنانی و سوری، هندی، تایلندی، چینی و اروپایی و حتی ایرانی وجود داشت.

خلاصه پس از ناهار به سمت باغ گیاهشناسی باتومی حرکت کردیم. چون مسیرها را با Google map مشخص می‌کردیم، مسافتها را می‌دانستیم و کرایه درست تاکسی را هم می‌دانستیم. ورودی باغ گیاهشناسی نفری 8 لاری بود که پس از بازدید از آن متوجه ناچیز بودن آن شدیم. به نظر من ورودیه بناها در ایران نسبتا بالا است و بعضی جاها نباید داشته باشد. به عنوان مثال هیچکدام از کلیساها در گرجستان حتی بزرگترین و زیباترین آنها ورودیه نداشت. این مطلبی بود که یکی از توریستهای اتریشی به من گوشزد کرد و گفت پرداخت ورودیه در هر سایت گردشگری وجهه خوبی ندارد.

باغ گیاه‌شناسی باتومی خارج از توصیف است. واقعا سرسبزی درختان و پوشش گیاهی و چشمه‌های جاری و انواع و اقسام درختان نیمه استوایی فوق‌العاده بود. این باغ در حدود 100 سال پیش توسط دو گیاه‌شناس در این منطقه که حالت باتلاقی و لجنزاری بوده ابتدا پاکسازی شده و سپس احداث می‌گردد. وجود ساحل دریای سیاه از دیگر جاذبه‌های این باغ وسیع بود. پس از پیاده‌روی و گشتن در باغ و عکس‌های بی‌شمار گرفتن تقریبا به انتهای باغ رسیدیم که آن‌جا یک دستشویی وجود داشت. در آن منطقه نسبتا متروکه وجود چنین دستشویی تمیز و مرتبی از دیگر عجایب این باغ بود. همین نکات ریز و پنهان است که گردشگری یک کشور را از این رو به آن رو می‌کند. شایان ذکر است بنا به نظرسنجی انجام‌شده از گردشگران خارجی به ایران، یکی از مهم‌ترین چالش‌های آنها دستشویی‌های کثیف و نامناسب ایران است. ما حتی در محدوده میدان نقش جهان یک دستشویی استاندارد نداریم که توریست‌ها مجبورند آخرین لحظه خروج از هتل به دستشویی بروند و تا ناهار صبر کنند. فکر می‌کنید ساخت یک دستشویی مناسب و استاندارد در مسجد جامع عباسی اصفهان از درآمد یک هفته‌ای فروش بلیت ورودی فراتر رود!؟!

پس از بازدید باغ با مینی‌بوس (ماشروتکا) به رستوران مک دونالد رفتیم. امروز قرار بود اطلاعاتی درخصوص نحوه رفتن به مستیا Mestia کسب کنیم که نشد و فردا برای ما اندکی مشکل‌ساز شد. درهرصورت مک‌دونالد رفتیم و دوستان شیخ ما نپذیرفتند که حلال است. پس خوراکی مختصر خوردیم و نفهمیدیم مک‌دونالد آخر چیست. پس از آن پیاده به سمت فواره‌های رقصان Dancing Fountains حرکت کردیم. حدود ساعت یازده به هتل بازگشتیم. دوباره حساب و کتاب کردیم و وسایل را جمع و جور کردیم که یعنی فردا صبح هرچه زودتر حرکت کنیم.

روز بعد، دیر صبحانه دادن هتل و ریلکس بودن بچه‌ها برای حمام و آرایش و پیرایش موجب شد تا ساعت یازده از هتل بیرون بزنیم. فردا صبح خانم پذیرش می‌گفت که یه توریست نصف شب به هتل آمده بود و درخواست یه اتاق داشت که من می‌خواستم تخت جمع‌شو از اتاق شما را بردارم. درهرصورت این رفتار نامطلوب بود و دلیل اصلی نمره پایین هتل رویال در سایت بوکینگ شد.

با تاکسی به سمت ایستگاه مرکزی قطار و اتوبوس حرکت کردیم. همانگونه که گفتم روزهای قبل از اقامت در باتومی نتوانستیم در خصوص حرکت خودرو و قطار به مستیا اطلاعات کسب کنیم و در ایستگاه قطار بود که متوجه شدم قطار یک بار در روز و آن هم ساعت 8 صبح به سمت مستیا حرکت می‌کند. این اطلاعات را شاید حتی می‌شد از پذیرش کسب کرد. در نهایت با اقبال فراوانی که داشتیم یک اطلاعات توریستی Tourist Information پیدا کردیم که مسئول آن با روی باز از ما استقبال کرد و با اطلاعات کاملی ما را برای پیدا کردن ماشین یا قطار راهنمایی کرد. نهایتا تصمیم برآن شد که با تاکسی به ایستگاه مینی‌بوس دیگری حرکت کنیم و به ماشروتکا ساعت 12 برسیم. ده دقیقه به 12 آنجا بودیم ولی متاسفانه ماشین پر بود و امکان سوار شدن وجود نداشت. نکته جالب آن خودرویی بود که ما را به این ایستگاه رساند. صندوق عقب را که بالا زد پر بود از نوشیدنی‌ها و جایی برای چمدان و کوله ها نبود. خلاصه بچه‌ها روی پایشان گذاشتند ولی درمسیر شنگول شده بودند ;-)

ماشروتکای بعدی ساعت 2 حرکت می‌کرد. پس بلیت را خریدیم (12 لاری). سپس از ساعت 12:20 تا 13:45 در بازار محلی که در آن نزدیکی وجود داشت پرسه زدیم. وسایل بازی (اسپینر برای خودم)، سوغاتی، دمپایی و بارانی خریداری شد. در مسیر بازگشت با باران شدیدی مواجه شدیم و نهایتا سوار ماشین شدیم و تا خرتناق ون را که بنز هم بود پر کرد. به نظر من ماشروتکا همان ون است که تهویه گرمایش و سرمایش ندارد و تعداد صندلی‌ها به صورت غیراستاندارد افزایش یافته است. در یک ماشروتکا 15 نفر سوار می‌شدند و معمولا فورد یا بنز بودند. بعد از دوساعت به زوگدیدی Zugdidi رسیدیم. جالب بود که مرکز اطلاعات در ایستگاه قطار این مسیر را یک ساعت و چهل و هشت دقیقه می‌دانست و تاکید هم می‌کرد. رانندگی راننده نگفتنی. مایکل شوماخر در کنارش می‌گرخید. از لابلای گاوها و سگ‌ها و جاده‌های پرپیچ و خم و تریلی‌ها می‌تازاند و 120 کیلومتر بر ساعت می‌رفت. از زوگدیدی به مستیا سوار ماشروتکای دیگری شدیم که 20 لاری برای هرنفر آب خورد. مسیر دومی فوق‌العاده سرسبز و کوهستانی و پرپیچ و خم. در بعضی نقاط جاده‌ نشست کرده بود. وسط راه کنار کافه‌ای ایستاد و من یک اسنک محلی که یک لاری بود خوردم. در ماشین ما دو توریست بودند از هلند و ایتالیا. جالب بود بود توریست ایتالیایی کمتر از یک سال پیش به ایران آمده بود و ایران را بسیار دوست داشت. با آن دو توریست سر یک میز نشستیم و اندکی سخن راندیم. ساعت 6 عصر بود. نکته جالب دیگری که در گرجستان داشتیم روزهای طولانی بود که فکر کنم دو ساعتی از ایران بلندتر بود. درعوض در زمستان شب‌های بلندتر و سخت‌تری دارند. به گمانم 3 ماه از سال راه زمینی با این مناطق به خاطر برف و بوران کلا مسدود می‌شود. چند عکس از مناطق زیبا گرفته شد. ساعت 9 به مستیا رسیدیم. بلیت برگشت برای دو روز بعد به تفلیس را هم از دفتر آنجا خریدیم برای شنبه ساعت 2 بعدازظهر. ولی فردا ساعت آن را به 8 صبح تغییر دادیم که خوب کاری بود. نهایتا ساعت 9:10 سر کوچه خانه رزا ماشروتکای ما توقف کرد و راننده‌مان که انسان خوش‌سیرتی بود با گوشی من با رزا تماس گرفت و هماهنگ کرد. نهایتا پیاده شدیم و کوچه سربالایی گل و شل را رفتیم بالا. در نزدیکی خانه رزا، خانه فامیلشان بود. رزا (یا دخترش) در ایمیل به من گفته بود که خانه من در آن شب پر است و خانه همسایه اوکی میکنم. گویا همسایه دیوار به دیوارش همان زن برادرش بود. خلاصه وارد شدیم. با آن‌که خانه روستایی بود ولی خیلی تمیز بازسازی شده بود. دوطبقه داشت و اتاق طبقه بالا با چهار تخت را به ما داد با 80 لاری برای هرشب و 20 لاری برای صبحانه 4 نفر. آن‌جا با یک زوج جوان روس آشنا شدیم و گفتند ما ده دقیقه دیگر میریم بیرون. پس با آنها هماهنگ شدیم و اطلاعاتی در خصوص مستیا کسب کردیم و نهایتا بهترین رستوران مستیا Laila restaurant را تحت عنوان رستوران ارزان قیمت به ما معرفی کردند. ولی در کنار ارزانی، کیفیت غذا بسیار عالی و اجرای رقص و موسیقی سنتی بی‌نظیر بود. این رستوران هم در لیست 3 رستوران برتر سفر ما قرار می‌گیرد. نهایتا به خانه برگشتیم و حدود ساعت یازده به خواب رفتیم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی