هر شخصی مدام باید این سوال را از خودش بپرسه و جواب قطعی و هیجان انگیزی داشته باشه. اینکه وقتی دنیا را داره ترک میکنه قراره چه چیزی از خودش به جا گذاشته باشه. باید قطعی باشه چون درگذار زمان و در مواجهه با سختی ها کوتاه نیاد و باید هیجان انگیز باشه تا این انگیزه را بهش بده مطابق علاقه اش براش هزینه کنه. من به شخصه خودم دوست دارم در وضعیتی دنیا را ترک کرده باشم که درحد خودم دنیا را به محل بهتری برای زندگی تبدیل کرده باشم. امروز یه ذره روی این جمله عمیق شدم. یه دفعه یاد قانون دوم ترمودینامیک افتادم. (با استفاده از قوانین ترمودینامیک خیلی از مسائل اجتماعی و فلسفی را تحلیل و بررسی میکنند) این قانون میگه شما هر فعالیتی انجام میدی اختلاف انتروپی حالت 2 و حالت 1 یا منفی است یا صفر. یعنی در بهترین حالت صفره !!!
این مطلب یعنی فعالیتهای شما اگر در مقیاس کلی بهشون نگاه بشه یا دنیا را بی نظم تر میکنه یا اینکه در همون سطح نظم باقی میذاره. عمیق اگر نگاه بشه میبینی درسته. فرضا شما خیلی کارت درسته و یه کارآفرینی راه میندازی که یه دستگاه نیاز داخل را با یه ویژگی های جدیدی تولید کنی. خوب تمام فعالیتهای زیرمجموعه اون پروژه انتروپی را دارند زیاد میکنند. یعنی شما استخراج سنگ و مواد معدنی انجام میدی تا متریال مورد نیازت فراهم بشه. این یعنی انتروپی کاهش پیدا میکنه. شما کارکنانت را با سرویس میبری و میاری. این آلودگی و مصرف بنزین یعنی بی نظمی بیشتر.
این تازه وضعیت ایده آل بود که بحث شد. شما ممکنه توی بحث تکنولوژی ساخت دچار مشکل بشی. ممکنه نتونی با کیفیت لازم تولید کنی و بره در محل بهره برداری خسارت مالی یا جانی به بار بیاره. ممکنه ورشکست بشی و هزار و یک داستان دیگه. پس مشخص شد این حرف درعمل نشدنیه. این نشون میده که ظرفیت دنیا محدوده.
حالا آیا باید بی خیال اون هدف شد. به نظرم باید درنظر داشت که در برابر هزینه ای که میکنی چه به دست میاری. از طرف دیگر بدونی که این هدف خیلی هم متعالی نیست. به عبارت دیگر غایت القصوای بشریت نیست. همین قدر که فهمیده باشیم این دنیا ظرفیت نداره به نظرم کافیه.
پی نوشت: فقط افکار شخصی را با نوشتن به بند کشیدم. میدونم لازمه هنوز پخته بشه و دو اینکه خیلی انتروپی خود این متن بالاست :))
امروز بعد از حدود سه چهارسال وایسادم والیبال بازی کردم. چندتا نکته اش برام جالب بود گفتم با شما درمیون بذارم.
یک اینکه دیدن صحنه های والیبال و بازی های والیبال خیلی تاثیرگذاره. میشه یه جوری ربطش داد به همون تصویرسازی و یا نشست و برخاست با انسان های موفق. در این مورد خاص اتفاقی که افتاد اول دو ست عقب بودم و سعی کردم بازی دستم بیاد ست دوم را بدجوری باختیم با اختلاف 7 تا. ست بعدش گفتم میشه من دو امتیاز پاسور وایسم. گفتند باشه. یعنی مشابه همون حرکات سعید معروف را میزدم که یه بچه ها پس از 5 تا امتیازی که گرفتم گفت "ببین بچه شکوفا شد" ;-)) خلاصه این ست را با اختلاف 5 تا بردیم. البته یه سری تغییراتی هم اعمال شده بود نسبت به ست پیشین.
نکته دو اینکه یه دفاع رفتم در برابر آبشار دیدنی. مشابه همین دفاعای تیم ملی. درجا خوابید تو زمینشون. خیلی حال کردم. اصلا اونایی که دوسال بود داشتند بازی میکردند هفته ای یه بار از اول بازی تا آخر بازی هیچکس همچین حرکتی نزد. اینقدر برام لذتبخش بود که گفتم اگه آدم واقعا برای یه سری چیزا یه مدت زیادی وقت صرف کنه و نهایتا به هدفت برسی بازم میارزه. مثلا آدم ده سال بدبختی بکشه و کارآفرینی کنه (کارآفرین اسمش فقط قشنگه ها. توش بری در جا اومدی بیرون. خیلی داستان داره) ولی آخرش ببینه مثلا ده تا خونواده دارند از قبلش نون میخورند خیلی حال میده. این نون رسونی هموم رزاقیت پروردگاره که اگه بنده داشته باشه دیگه تو یه دنیای دیگه سیر میکنه. یه مثال دیگه ای که تو ذهنم میاد مالک اشتره. آدم یه عمر دربدری بکشه اما بشه سپهسالار حضرت علی. بشه ستون سپاه مولا.
یاعلی
یک زمانی انسان می بیند کشوری با خاک یکسان شده، هیچ منبع ارزشمند طبیعی هم ندارد. منتها در عرض سی سال از این رو به آن رو می شود. دو نمونه روشن آن، آلمان و ژاپن هست که همه می دانیم. احساس کردم یکی از پارامترهای کلیدی در این قضیه واژه تعهد باشد در همه ابعاد آن. تعهد به خود، به خانواده، به جامعه، به افرادی که برایت خدمت کرده اند، به محیط زیست و به خالق.
جالبه برام که حدیثی از یکی از امامان بزرگوار شنیدم به این مضمون که کوچک شمردن گناه، خود گناه بزرگی است. چون در حقیقت هر گناهی می تواند دری به گناه دیگری باشد تا نهایتا فرد را از مسیر اصلی دور کند. این می شود که می بینی دانشجو دارد تکلیف را از دوستش رونوشت می کند و ساده می انگارد. یا پروژه (درسی یا پایان نامه) را کس دیگری انجام می دهد و فرد با هزار و یک دلیل خود را قانع می کند که کار درستی بوده است.
گویند روزی چرچیل در حین جنگ جهانی دوم می خواست به جلسه ای برود که دیرش شده بود. به ناچار راننده اش از مسیر ورود ممنوع گذر می کند که افسر پلیس جلوی آنها را می گیرد. راننده با حالت حق به جانب متذکر می شود که این ماشین نخست وزیر است و ایشان هم وینستون چرچیل هستند. افسر در کمال خونسردی می گوید من ایشان و خودرویشان را خوب می شناسم. ولی در قانون تبصره ای در این مورد نداریم. در نهایت او را جریمه کرده وبا این که چند قدمی تا انتهای مسیر نمانده بوده است، آنها را مجبور می کند از آن مسیر برگردند. در همان حال راننده که ناراحت بوده، می بیند چرچیل نگرانی خاصی ندارد. وقتی جویای علت می شود، او می گوید: " قطعا ما جنگ را خواهیم برد. در کشوری که حتی زیر توپ و تانک، همچنان قانون حاکم است و افسر جزء وظیفه اش را به خوبی انجام می دهد، پس قطعا همه چیز به روال عادی خواهد برگشت."
یکی از ویژگی های انسان متعهد این می شود که از منافع کوتاه مدت خود می گذرد و قطعا می داند منافع بیشتری در بلندمدت کسب خواهد کرد. حرف من این است که هیچ کس نباید از اهمیت کاری که انجام می دهد غافل باشد. حتی اگر داری یک میخ می سازی. چرا که طبق آن ضرب المثل چینی، یک میخ خراب باعث شد نعل از کف پای اسب جداشود. آن اسب زمین بخود. فرمانده از بین برود. لشکر او دچار شکست گردد و یک ملت نابود شود.
قطعا اینجا نقش مهندسان پررنگ تر خواهد بود. قطعا دانشجویی که برای حل تکالیف و پروژه ها وقت نمی گذارد به هزار بهانه ای که بلد است، فردای روزگار هم تسلط کافی ندارد و هم ممکن است با سهل انگاری ابعادی از مساله را نادیده بگیرد. چندین چندبار برای خود من پیش آمده که یک پروژه را با دقت ارزیابی کردم ولی باز آخر دیدم که اگر این مطلب را هم دیده بودم، کار بهتری می شد. این می شود که می بینی مهندس خوب، بیش از 50 درصد پروژه به بررسی و مطالعه و برنامه ریزی می پردازد و با کمترین هزینه به نتیجه می رسد ولی مهندس بی سواد با ساده انگاری می گوید بریم جلو ببینیم چی میشه و هر روز یه مساله و مشکل جدید. می بینی پروژه یکساله بعد از سه سال هنوز به نتیجه مشخصی نرسیده است و فقط گزارش رد می کنند تا بخشی از بودجه پروژه را بگیرند و وقتی تمام بودجه تمام شد، پروژه نیمه تمام رها می شود. از این دست مورد زیاد وجود دارد که چندتایی به چشم خود از نزدیک دیده ام.
این حرفا رو که زدم نه این که خودم همه این قضایا را رعایت می کنم. اتفاقا خوبی این وبلاگ نویسی اینه که یه چیزایی را هم به خودت یادآوری می کنی. امید آنکه با توسعه این خصلت، زمینه های توسعه پایدار این مرزوبوم را فراهم کنیم.
پی نوشت: یه سفر رفتیم عقدا برای دیدن خود عقدا و هتل سنتی خالو میرزا. به نظر من رییس هتل که اتفاقا مرد جوانی هم بود مصداق بارز تعهد بود. یک اینکه آمده بود یک بنای تاریخی با قدمت نزدیک به هفتصد سال را بازسازی کرده بود. درحالی که قبل از آن خرابه ای بیش نبود. دو با راه اندازی این هتل حداقل 5 خانوار از قبل او و این هتل ارتزاق می کنند. سه اینکه با جذب گردشگر هم جاذبه های آن شهر را ارائه می کند و هم باعث رونق کسب و کار در آن شهر می شود. واقعا لذت بخش بود. دیدن این همه زیبایی. چه خود هتل و معماری سنتی و دلنشین آن و چه این اقدام رییس هتل در راه اندازی این کسب و کار.
پی نوشت 2: یکی دیگه از مصادیق تعهد که خودم باید رعایت کنم داشتن نظم در ارائه پست هست. دوستان تشریف میارند مطلب بخونند میبینند هنوز بعد 3 هفته مطلبی گذاشته نشده. پس این تغییر را از خودم آغاز میکنم و همین جا متعهد میشم در هرماه دو پست یا بیشتر خدمت بازدیدکنندگان محترم ارائه کنم. این که یه کم دیر به دیر مطلب میذارم هم بیشتر متمایلم مطالب به درد بخور بذارم تا واقعا طرف که مطلب را خوند بگه دستش درد نکنه. به اون وقتی که برای خوندنش صرف کردم می ارزید.